مربی کنار زمین

https://footballtherapy.ir/?p=3921 : لینک کوتاه

باور می‌کنید واکنش مربی‌ها کنار زمین از قبل تمرین شده باشد؟

نوشته الن شیرر

واکنش‌های مربی‌ها در کنار خط یک جور پانتومیم است. اگر این را به خاطر بسپارید راه را اشتباه نخواهید رفت. در روز مسابقه، بسیاری از کارهایی که یک مربی انجام می‌دهد عمدی و تمرین شده است. این حرکات معمولاً برای رساندن پیامی، اغلب به بازیکنان و هواداران، و گاهی به مدیران و حتی گاهی اوقات به منتقدان از قبل طراحی می‌شود.

این به این معنی نیست که یورگن کلوپ یا پپ گواردیولا وقتی در بازی حساس لیورپول و منچسترسیتی به مصاف هم می‌روند، مشت‌هایشان را به هم می‌کوبند یا حرکات وحشیانه انجام می‌دهند، دارند آگاهانه تئاتر بازی می‌کنند. یا معنی‌اش این نیست که اگر میکل آرتتا از خط کنار برود و روی نیمکت بنشیند، آرسنال نمی‌تواند برنتفورد را شکست دهد. فوتبال درباره احساسات است و من مطمئن هستم که همه چیز واقعی است.

به عنوان یک هوادار، دوست دارم چنین رفتار هیجانی را از مربی تیمم ببینم. من با خودم فکر می‌کنم، “او به اندازه ما به باشگاه و تیم اهمیت می‌دهد، ببین چطور خودش را به آب و آتش می‌زند.”

مربی‌ها: شومن‌های با شخصیت

وقتی فهرست مربیانی را که زیر نظر آنها بازی کرده‌ام مرور می‌کنم، هیچ‌یک به‌طور خاص چنین رفتاری نداشتند. البته که مربیانی مثل کوین کیگان، کنی دالگلیش و سر بابی رابسون همگی مردانی پرشور و وسواسی بودند. در آن زمان اما خودداری بیشتری در فوتبال وجود داشت. این چیزی که می‌گویم قطعاً در مورد زندگی آدم‌ها در آن مقطع هم صدق می‌کند. سر بابی به شأن نقش خود اعتقاد داشت و می‌گفت باید استانداردهایی را رعایت کند. می‌توانم به یاد بیاورم که او در مورد آرسن ونگر می‌گفت: “بعضی از مردم اینجا باید یاد بگیرند که چگونه شکست بخورند.”

این روزها لیگ برتر بیش از هر زمان دیگری یک نمایش است. زیرشاخه‌ای از سرگرمی، آشکارا احساسی‌تر و دائماً در حال گسترش. و مربیان اغلب شومن‌هایی با شخصیت‌های بزرگ هستند.

آرتتا، کلوپ و گواردیولا: آیا همه اینها نقش بازی می‌کنند؟

وقتی یورگن کلوپ بعد از بازی مشت‌هایش را به سینه می‌کوبد، تماشاچی همراه با او به وجد می‌آید. اخیراً از آرتتا درباره جشن گرفتن بیش از حد از او بعد گل‌های آرسنال پرسیده شد. و او گفت: «شما کاری را که برای خودتان و هوادارانتان دوست دارند را انجام می‌دهید.» صادقانه بگویم، نمی‌توانم این ایده را رد کنم. کاملاً منصفانه است. بازی لیورپول و سیتی در شرایط کنونی یک جنگ واقعی است و آدرنالین کارهای عجیبی را با مردم انجام می‌دهد.
این یادداشت بیشتر در مورد رابطه بین مربی و تیم در طول بازی و مدل پانتومیم موجود در آن است. به عنوان مثال، تماشای آرتتا لب خط برای من خسته کننده است. نمایشی است که دائماً از بازیکنانش می‌خواهد به جلو یا عقب بروند، انگار هر حرکت آنها را او انجام می‌دهد. آیا دست تکان دادن مداوم کار می‌کند؟ نتایج نشان می‌دهد که اینطور است. اگرچه من متقاعد نشده‌ام که واقعاً چه مقدار از این حرکات در حین بازی در نتیجه غرق شدن رد روند مسابقه است.

بازیکنان نقشه‌های مربی را نمی‌دانند؟

فکر می‌کنم خیلی از این حرکت‌ها بیشتر در مورد دیده شدن و حضور در جریان بازی است. نشان می‌دهد که مربی هم اوج و فرود را در ۹۰ دقیقه تجربه و دستورالعمل‌های عمومی را زیر و رو می‌کند. این برای اکثر بازیکنان، از قبل حک شده و خودکار خواهد بود. این چیزی است که در تمام هفته در زمین تمرین روی آن کار می‌کنید، و هر سناریوی ممکنی را از قبل، تمرین کرده‌اید.

آرتتا خودش را در جلو و مرکز اتفاقات قرار می‌دهد. پستوچوغلو و ادی هاو همین کار را با تاتنهام هاتسپر و نیوکاسل انجام می‌دهند، اما به روشی بسیار متفاوت.

هاو اغلب تمام تلاشش را انجام می‌دهد تا خود را از احساسات دور کند. سر و صدا و آشفتگی را نادیده بگیرد، تا بتواند تصمیمات خود را به سردترین و بالینی‌ترین روشی که می‌تواند اتخاذ کند. گاهی اوقات این کار خیلی است، چون فوتبال می‌تواند آشفته و بی‌نظم باشد. جایی که تمام محاسبات دقیق شما می‌تواند با یک بی‌دقتی یا یک اشتباه به هم بخورد.

مربی جنگجو یا مربی سیاستمدار؟

آیا یک بازی احساسی به تصمیم گیرنده‌ای نیاز دارد که بتواند آن احساس را منعکس کند؟ یا کسی که بتواند آن را منحرف کند؟ نمی‌دانم پاسخ درست یا غلطی به این سوال وجود دارد یا نه، اما سؤال جالبی است. هاو احتمالاً استدلال می‌کند که اگر بازیکنی در گرماگرم نبرد به نیمکت نگاه کند و مربی آرام و حسابگر را ببیند چنین پیامی دریافت خواهد کرد: به برنامه پایبند باشید، ما موفق خواهیم شد. اما شاید آرتتا در مقابل بگوید هیجان او دلیلی بر این است که مربی شانه به شانه بازیکنانش می‌جنگد.

برای تشبیه، آیا می‌خواهید ژنرال لشکر در کنار شما در نبرد، شمشیرش را بچرخاند؟ یا ترجیخ می‌دهید او در پشت بایستد و با خونسردی الگوهای حمله و دفاع را ارزیابی کند و به آنها پاسخ دهد؟

الن شیرر مربی

روزی که مجبور شدم کت و شلوار بپوشم

در سال ۲۰۰۹ به عنوان سرمربی نیوکاسل، با طنز و تراژدی بزرگی در کار م مواجه بودم. به غیر از پوشیدن کت و شلوار و کراوات، از قبل به این فکر نمی کردم که جین مسابقه باید چگونه رفتار کنم. توی زمین پر بود از هم تیمی‌های سابقم و من احساس می‌کردم مهم است که نشان بدهم همه چیز با قبل فرق کرده است. اینکه گوشه گیر  و جدا باشم، مورد علاقه‌ام نبود.
در هر صورت، من از رویکردی شبیه ادی هاو استفاده کردم. این تا حدی شخصیت من را منعکس می‌کرد. من کسی نبودم که دیوانه شوم یا دستانم را مدام بالا و پایین ببرم. چیزی که مرا شگفت زده کرد این بود که چگونه کنار زمین مغز  مربی به سرعت شلوغ می‌شود. شما تصمیم‌های زیادی برای گرفتن دارید. راه حل‌های زیادی برای پیدا کردن. چیزهای زیادی دارید که سعی می‌کنید به آنها فکر کنید و به آنها فکر نکنید. خیلی سخت است که خونسردی خود را حفظ کنید وقتی که کنار خط ایستاده‌اید و ناگهان داور یک سوت وحشتناک و تغییر دهنده بازی می‌زند…

وقتی دیوانه‌وار دویدم و فریاد زدم

به پایان سمی‌ترین فصل در تاریخ اخیر نیوکاسل نزدیک می‌شدیم. من چهارمین سرمربی آنها بودم. دائمی یا موقت مهم نبود. هیچ حسی از با هم بودن وجود نداشت. فکر می‌کنم می‌خواستم با آن مقابله کنم. برای به تصویر کشیدن یک حس کنترل کنار خط، برای ارائه یک سناریوی جایگزین که در آن همه چیز در کنترل من است. ایده‌ام خوب نبود. نیوکاسل سقوط کرد.

اما این همان راهی بود که من آن را ادامه دادم. در نگاه بیرونی، آرام بودم. درونم اما ذوب شده بود. مقابل میدلزبورو، در سومین بازی آخرمان، چند تعویض انجام دادم وقتی که نتیجه ۱-۱ بود. تغییرات کارساز شد، تیم جواب داد، ما ۳-۱ پیروز شدیم. ان لحظه برای جشن گرفتن، مستقیماً به سمت جایگاه Gallowgate دویدم. این خیلی اغراق آمیز نبود.
در بازی بعدی مقابل فولام، مسیر دیگری پیش رفت. سباستین باسونگ زمانی که ما ۱-۰ عقب بودیم اخراج شد و هاوارد وب، داور مسابقه، گل تساوی ما را رد کرد. ما باختیم. من کاملاً از درون عصبانی بودم، زیر لب فحش می‌دادم و لبم را گاز می‌گرفتم. و می‌فهمم که کنترل کردن، گفتنش آسان‌تر از انجام دادن آن است.

بازیکن حرف مربی را نمی‌فهمد

مربیان انسان هستند و ذهن آنها می تواند مانند هر کس دیگری به هم ریخته شود.

این اتفاق حتی در مورد سر بابی بزرگ، که مربیگری بارسلونا را بر عهده داشت، مربیگری انگلیس در نیمه نهایی جام جهانی را برعهده داشت، و جام‌هایی را در سرتاسر اروپا به دست آورده بود، رخ داد. چه بازی بود. زمانش از دستم در رفته، اما یادم می‌آید که او یک بار سر من فریاد زد و چیزهایی گفت.همان موقع فریاد زدم: حرف‌هایت را نمی‌فهمم. فوتبال آنقدر سریع و آنی است که شما برای درک آن حرف‌ها وقت ندارید.

من هرگز زیر نظر مربی مثل آرتتا کار نکردم. کسی که دیوانه‌وار به تو می‌گوید دقیقا کجا بایستی یا دقیقاً چه کاری انجام دهی. من همیشه بر این عقیده بودم که اگر بازیکن خوبی هستید، به هر حال این چیزها را می‌دانید. اگر احساس می‌کردم باید به سمت بال راست یا چپ بروم یا حتی به عمق بزنم، خودم این کار را انجام می‌دادم. و به عنوان یک کاپیتان، احساس می‌کردم این اختیار را دارم که به بازیکنان بگویم چه کاری انجام دهند. البته اگر نیاز به گفتن داشتند.

مورینیو رحم ندارد

هر چند همه اینطور نیستند. برخی از فوتبالیست‌ها درخشان‌تر از بقیه هستند. برخی از دیگران نیازمندترند. بعضی زمانی موثرتر هستند که دستورالعمل‌های دقیقی به آنها داده شود و مجبور شوند به آنها پایبند باشند. فریاد زدن، تکرار، فریاد زدن دوباره و تکرار پیام‌های مستقیم ممکن است بهترین راه برای بعضی بازیکنان باشد.

چیزی که من از مربی‌ام می‌خواستم این بود که هدایت شوم. من از این که از کنار خط مورد ناسزاگویی قرار گرفته باشم لذت نمی‌برم. و می‌توانم به خاطر بیاورم که بارها این اتفاق افتاده. چرا از آن متنفر بودم؟ غرور حرفه‌ای شما در مقابل هزاران نفر در استادیوم و میلیون‌ها نفر در خانه از بین می‌رود و شما نمی‌خواهید خجالت بکشید. ممکن است کمی لوس به نظر برسد، اما تیم‌ها ظریف هستند. روابط مربی وب ازیکنان آنها را کنار هم نگه می‌دارد.

مورینیو مشکلی ندارد که یک نفر را ۲۰ دقیقه پس از شروع بازی بیرون بکشد. چیزی که همیشه به عنوان تحقیر تلقی می‌شود. اکثر مربی‌ها این کار را انجام نمی‌دهند یا تا پایان نیمه منتظر می‌مانند. ژوزه می‌گوید به دنبال موفقیت کل تیم است و اگر چیزی کار نمی‌کند، پس کار نمی‌کند. اما این خطر آشکار است که بازیکنی که از زمین خارج می‌شود به اطرافیانش شکایت کند و جو تیم را به هم بریزد. و بعد مثل یک سم لذت برنده شدن تیم را خراب کند.

من نیاز به راهنمایی تاکتیکی ندارم

برای من، هدایت شدن به معنای صدا کردن مربی برای یک کلمه آرام، یا شاید یک فریاد و کمی اشاره بود، نه لزوما یک جور راهنمائی تاکتیکی. این چیزها زمانی مهم هستند که یک مربی باید سیستم تیم یا موقعیت بازیکنی را تغییر دهد. یا توضیح دهد که وقتی یک بازیکن جایگزین می‌آورد قرار است چه تغییری رخ دهد. این همان چیزی است که شما به آن نیاز دارید. اما باز هم، تقریباً هر کاری که یک مربی کنار خط انجام می‌دهد آموزش دیده، اصلاح شده یا علامت گذاری شده است.

در یک مفهوم گسترده تر، جنبه پانتومیم همیشه بخشی از حرکات آنها بوده است.

هیچوقت علیه خودتان حرف نزنید

مردم از چیزهایی که مربی‌ها در کنفرانس‌های مطبوعاتی می‌گویند عصبانی می‌شوند، اما من می‌خندم. وقتی ونگر بارها ادعا کرد که اتفاقی که منجر به اخراج بازیکن آرسنال شده را ندیده است. من هرگز نمی‌پذیرم که حرف او جدی باشد. این ممکن است یک مثال اغراق شده باشد، اما یکی از اولین قوانین بازی این است که هرگز به خودتان در ملاء‌عام حمله نکنید. یا اگر این کار را می‌کنید، خاص و ویژه انجامش دهید. ریختن زباله روی سر بازیکن‌ها تقریباً همیشه آخرین راه حل است.

در مورد سر الکس فرگوسن در منچستریونایتد هم همینطور بود. او بیشتر اوقات دقیقاً می‌دانست که دارد چه می‌کند. او کلماتش را جوری در دهان می‌چرخاند که کل تیم باور کند فقط او و بازیکنانش کنار هم هستند و کل دنیا علیه آنها. این یکی از بزرگترین نقاط قوت او بود.

بمب‌گذاری به سبک مربی فوتبال

مربی‌ها هرازگاهی بمب‌های کوچکی می‌اندازند. آنها ممکن است در مورد تصمیماتی که بر خلاف آنها است صحبت کنند. به این امید که وقتی داور در مسابقه بعدی صحنه ۵۰/۵۰ ببیند به نفع آنها سوت بزند . آنها ممکن است بازیکنی از تیمی که مقابلشان ایستاده را تحسین کنند.

چرا این کارها را انجام می‌دهند؟ مربی از یک سو نیاز به حفظ نظم و انضباط، ارتقای انسجام و نشان دادن مسئولیت خود دارد و از سوی دیگر، می‌داند که بازیکنان همان افرادی هستند که آنها را در شغلشان نگه می‌دارند. این بازیکنان هستند که به آنها کمک می‌کنند برنده شوند. بنابراین کار یک مربی این است که آنها را بهتر جلوه دهد. کنار خط زمین یا خارج از بازی. و واقعا مهم نیست که عموم مردم چه قضاوتی داشته باشند، زیرا پانتومیم برای آن‌ها نیست.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *